ژن معيوب در خانواده يحييزاده سالهاي سال است كه رؤياي ديدن را از فرزندان آنها ميگيرد و آنها تنها تا سن بلوغ اجازه ديدن دارند. سيداحمد يحييزاده مردنابيناي ۴۸ سالهاي است كه تا سن نوجواني ميتوانست كم و بيش ببيند و در زمره كم بينايان قرار داشت اما وقتي به بلوغ رسيد چشمانش براي هميشه بيفروغ شد و ديگر قادر به ديدن نبود.
- نسل اندر نسل نابينا
سيد احمد ميگويد: پدر، پدربزرگ و عموهايم همه نابينا بودند، پدرم با مادرم كه زني بينا بود ازدواج كرد اما هر 3فرزندش نابينا شدند، من 2خواهر بزرگتر از خودم دارم كه آنها نيز نابينا هستند. عموزادههايم هم نابينا هستند در واقع با احتساب فرزند من و خواهرم، ما در حال حاضر ۱۱ نابينا در خانواده داريم.
لباسي سفيد بر تن دارد و شال سبزش كه نشان از سيدبودن است روي آن خودنمايي ميكند، سيداحمد قصه زندگياش را اينگونه تعريف ميكند: ۴ ساله بودم كه مادرم مرحوم شد و من و 2خواهر نابينايم به همراه پدر زندگي ديگري را آغاز كرديم. پدرم با وجود نابينايي از شير، ماست و پنير درست ميكرد و به مركز شهر ميفرستاد پنير و ماستي كه پدرمان درست ميكرد به اصفهان و نايين و حتي بندرعباس هم فرستاده ميشد، بعد از آن هم در آسياب كار ميكرد و از گندمها آرد بهدست ميآورد تا مخارج فرزندانش را تأمين كند. روزهاي كودكي را خوب به ياد دارم چرا كه روزهاي كودكي كمبينا بودم و ميتوانستم تا حدودي ببينم، مثل بقيه بچهها بازي ميكردم از گرگم به هوا و قايمباشك گرفته تا فوتبال و هفتسنگ. دوچرخه سواري هم ميكردم، دوران كودكي دوران خوبي است.
سيد احمد در مورد نحوه نابيناشدنش ميگويد: ما در ابتدا كم بينا هستيم و به مرور بينايي خود را از دست ميدهيم، همه ما ميدانيم كه يك روزي بهطور كامل بينايي خود را از دست خواهيم داد بنابراين چندان سخت نميگيريم. درباره وضعيت تحصيلياش ميپرسم و او ميگويد: ۷ ساله بودم كه پدرم مرا در مدرسه نابينايان ثبت نام كرد اما اين مدرسه فقط دوره ابتدايي داشت و من مجبور شدم براي ادامه تحصيل به تهران بروم، تا سال سوم دبيرستان در مركز نابينايان شهيد محبي درس خواندم اما موشك باران تهران باعث شد كه به شهرم برگردم و سال آخر را در شهر خودم سپري كنم. سيد احمد كه در حال حاضر در دانشگاه علوم پزشكي شهيد صدوق يزد مشغول بهكار است در سال ۷۶ ازدواج كرده و حاصل اين ازدواج 4فرزند دختر است كه يكي از دختران نابيناست.
- چاييهاي خوشرنگ مادر نابينا
فاطمه يكي از خواهران نابيناي سيداحمد است كه تنها يك فرزند دارد كه اين فرزند هم نابيناست البته اين تكپسر،قهرمان ورزش گلبال در سطح جهاني شده است. فاطمه خانم كه حالا پذيرايي كردن از مهمانانش را بهخوبي انجام داده است به جمع ما ميآيد و ميگويد: ۵ساله بودم كه مادرم فوت كرد و من به نوعي بار مسئوليت خانه را به دوش گرفتم و از خالهها و همسايهها خانه داري و آشپزي را آموختم. چاييهاي خوشرنگ فاطمه خانم كه تكه نباتي هم درون آنها قرار داده شده تو را وادار ميكند كه از او بپرسي چطور ميتوانيد چنين چاييهاي خوشرنگي براي مهمان بريزيد كه با خنده جواب ميدهد: من سالهاست كه با دلم همهچيز را ميبينم.
فاطمه خانم كه او هم كارمند دانشگاه علوم پزشكي شهيدصدوق است درباره روزهاي زندگياش ميگويد: من تا سن ۱۸ سالگي كمبينا بودم و پس از آن بهطور كامل نابينا شدم، اما اميدم را هيچ وقت از دست ندادم و هيچ وقت گريه و زاري نكردم، يادم است يكبار يكي از دوستانم از من پرسيد: چرا عصا بهدست نميگيري؟ خاطره تلخي كه در كودكي برايم اتفاق افتاده بود را برايش تعريف كردم و او حق را به من داد تا عصاي سفيد را دوست نداشته باشم.
اين خاطره مربوط به خيلي وقت پيش است، روزي كه با عصاي سفيد در خيابان راه ميرفتم و رهگذري مرا ديد و نوچ نوچ كنان يك سكه درون مشتم قرار داد، آن روز بسيار ناراحت شدم و آن سكه را به سمتش پرتاب كردم و ديگر عصا بهدست نگرفتم، از ترحم خوشم نميآيد. من با پشتكاري كه داشتم در حال حاضر ترم ششم رشته علومتربيتي در دانشگاه پيامنور هستم.
سيداحمد در اينباره ميگويد: مردم به ما لطف زيادي دارند اما گاهي فكر ميكنند نابينا محتاج و فقير است و وقتي ما را از خيابان يا معبري رد ميكنند اسكناسي هم در دستمان قرار ميدهند، اين موضوع براي ما خيلي گران تمام ميشود چون ما هم مثل بقيه مردم عزت نفس داريم و نميخواهيم به اين شكل شكسته شود. ما معلول هستيم نه محتاج، آن هم از نوع مالي. بهنظر من بايد اين فرهنگ جا بيفتد كه معلوليت، محروميت نيست.
از فاطمه خانم در مورد تحصيلاتش، ميپرسيم و اينكه آيا در اين مسير همسرتان هم همراهيتان كرده است؟ ميگويد: همسرم پس از تولد پسرمان از ما جدا شد، او بينا بود و وقتي متوجه شد پسرمان نابيناست ما را ترك كرد. با لبخندي تلخ ميگويد: تمام بار زندگي را خودم به دوش كشيدهام، اين خانه را هم خودم با هزار قسط و وام ساختم، همه كارهايم را خودم ميكنم از آشپزي و خانهداري گرفته تا كار بيرون و خريد كردن.
- قهرمان مسابقات پارالمپيك گلهاي از نابينايياش ندارد
محمدرضا خوشي، قهرمان مسابقات پارا آسيايي ۲۰۱۳ مالزي، پسر فاطمه خانم يحييزاده است، محمد رضا كه بيش از ۱۰ بار عنوان قهرماني در سطح كشور را در مسابقات گلبال كسب كرده پسري ۲۲ ساله است كه هيچ گلهاي از خانواده و نابينايياش ندارد.
محمدرضا ميگويد: هيچ وقت گله نكردم چون ميدانم آن زمان علم آنقدر پيشرفت نكرده بود كه آزمايشات ژنتيك گرفته شود بنابراين پدر و مادرم را مقصر نميدانم اما اگر الان كسي اقدام به بچهدار شدن كند درحاليكه ميداند ممكن است فرزندش معلول شود بهطور حتم مسئول است و بايد جوابگو باشد.
قهرمان گلبال كشور درباره دوران نوجوانياش ميگويد: تا ۱۲ سالگي كم بينا بودم، بازي ميكردم، دوچرخه سواري ميكردم و مثل بقيه بچهها جستوخيز زيادي داشتم اما از ۱۲ سالگي كه بيناييام را بهطور كامل از دست دادم همهچيز تغيير كرد، اوايل حس خيلي بدي داشتم، به در و ديوار ميخوردم اصلا تمركز نداشتم و ناراحت بودم اما به مرور پس از گذشت ۲، ۳ سال به شرايطم عادت كردم و پذيرفتم كه ديگر بينايي ندارم و بايد تلاش كنم تا با شرايط موجود كنار بيايم.
محمدرضا كه عنوان نايب قهرماني مسابقات منطقهاي 2سال پيش سنندج را هم كسب كرده است، درباره آشنايياش با ورزش گلبال ميگويد: از دوران آمادگي با ورزش گلبال آشنا شدم و در اين دوره بود كه توپ گلبال را در دستانم گرفتم، سال دوم دبستان وارد تمرينات شدم و از دوره راهنمايي بهصورت حرفهاي ورزش گلبال را دنبال كردم و وارد تيم استان شدم. در حال حاضر هم مقامهاي متعددي را در سطح استان، كشور و حتي جهان كسب كردهام كه از اين بابت بسيار خوشحالم.
او اطلاعات و تاريخچه اين بازي را هم ميداند و ميگويد: گلبال ورزشي طراحي شده براي نابينايان است كه نخستين بار در سال ۱۹۴۶ توسط هانز لورنزن از اتريش و سپ ريندل از آلمان براي بازپروري سربازان نابيناشده در جنگ جهاني دوم طراحي شد و از سال ۱۹۷۶ در بازيهاي پارالمپيك تورنتو در رديف ورزشها قرار گرفت.
در اين بازي كه 2نيمه ده دقيقهاي دارد چشمان همه بازيكنان بستهاست. در هر تيم ۳ نفر در زمين حاضرند كه در نزديكي دروازه خودي مستقرند و بايد سعي كنند توپ را با دست به درون دروازه تيم مقابل بيندازند.
- طبيعت بهترين چيزي است كه دوست دارم يكبار ديگر ببينم
وقتي از محمدرضا ميپرسيم اگر قرار باشد يكبار ديگر بيناييات را بهدست بياوري دوست داري چه چيزي را ببيني؟ كمي فكر ميكند و ميگويد: نميدانم، احساس ميكنم فرد نابينايي دوست دارد بينا شود كه كم توان است و حس ترحم ديگران او را اذيت ميكند، من چنين حسي ندارم. با اين حال شايد طبيعت بهترين چيزي باشد كه دوست دارم يكبار ديگر ببينم.
محمدرضا دوستان زيادي دارد، خودش ميگويد: با دوستان بينا ارتباط بيشتري دارم با آنها به پارك، كوه و طبيعت ميروم، از اينكه با آنها معاشرت ميكنم خوشحالم.
سيد احمد، دايي محمدرضا هم ديدن آسمان آبي و طبيعت را آرزو ميكند، از او ميپرسيم دوست نداريد نخستين چيزي كه ميبينيد چهره همسرتان باشد؟ ميخندد و ميگويد: من و همسرم دلهايمان با هم است و مهم نيست چهرهاش را ديده باشم يا نه.
مادر محمدرضا دوست دارد نخستين چيزي كه ميبيند آسمان و ستارههايش باشد، ميگويد: بچه هم كه بودم آسمان را خيلي دوست داشتم و شبها سعي ميكردم ستارههايش را بشمارم، هر شب بهماه خيره ميشدم و تكميل شدنش را دنبال ميكردم، آسمان حس آرامش به انسان ميدهد و اگر قرار باشد روزي بينا شوم دوست دارم آسمان را ببينم.
- شيرينترين خاطرات خانواده نابينا
از شيرينترين خاطراتشان ميپرسم، فاطمه خانم ميگويد: وقتي مادرم زنده بود روزهاي خوشي داشتيم، زيباترين و شيرينترين خاطرات زندگيام مربوط به همان دوران است وقتي ميتوانستم به آغوش مادر پناه ببرم و با زبان كودكانه با او حرف بزنم.
سيد احمد ميگويد: وقتي شنيدم بچه اولم دوقلو است و هر دو بينا به دنيا آمدند خيلي خوشحال شدم و اين شيرينترين خاطره زندگيام است.
محمدرضا هم قهرماني در مالزي را بهترين و شيرينترين خاطرهاش ميداند و ميگويد: هيچ وقت نگذاشتم كه خاطره تلخي برايم بهوجود بيايد، بهنظر من اين آدمها هستند كه خاطرات بد براي خود ميسازند يا به موضوعي پروبال ميدهند و تلخش ميكنند.
- بارها در جوي آب افتاديم
نه دايي، نه خواهرزاده و نه خواهر هيچ كدام هيچ خواسته مالي ندارند فقط سيداحمد ميگويد: از مسئولان ميخواهم حمايت بيشتري از معلولان داشته باشند، ما هنوز كارت معلوليت نداريم و از خيلي جهات با مشكل مواجه هستيم، كساني كه كارت معلوليت دارند از اندك تسهيلات سازمان بهزيستي بهرهمند ميشوند اما ما از آن اندك تسهيلات هم بيبهرهايم.
سيداحمد ادامه ميدهد: از نظر معابر شهري هم گاهي مشكلاتي برايمان پيش ميآيد بارها شده در جوي آب افتادهايم يا بهدليل سد معبر كردن يا ناهموار بودن مسير زمين خوردهايم، گاهي لباسمان به ميلههايي كه از ديواره پل هوايي بيرون زده گير كرده و پاره شده گاهي هم از ناهمواري پيادهرو آسيب ديدهايم، بهنظر من اگر همت و حمايت مردم نبود يك نابينا اصلا نميتوانست به راحتي زندگي كند. سيد احمد اهل سفر هم هست ميگويد: به شهرهاي تهران، شمال كشور و مشهد زياد سفر كردهام، مشهد را خيلي دوست دارم، وقتي به مشهد ميرويم حال و هوايمان عوض ميشود، روحيه ميگيريم و دوباره برميگرديم براي گذران زندگي.
- قناريهايي كه آزادند
قفسي به ديوار خانه فاطمه خانم آويزان است اما پرندهاي درون آن نيست، 2قناري بيرون از قفس آزادانه در محيط خانه پرواز ميكنند، از محمدرضا ميپرسيم اين قناريها چرا آزادند؟ لبخند ميزند و ميگويد: در قفس دلشان ميگيرد، اينها را در محيط خانه رها ميكنيم تا آزادانه پرواز كنند، هر وقت خودشان خسته شوند به قفس ميروند و آب و دانه ميخورند. نور آفتاب از لابهلاي پرده آويزان شده، به درون خانه آمده و فضاي خانه را روشن كرده است، چراغي در خانه روشن نيست اما چشمهاي صاحبان خانه روشن است و ردي از نااميدي و ياس در نگاهشان نميبيني هر چه هست بارقههاي نور است و اميد.
- تنها آرزوي مادر
به آرزوها كه ميرسيم هر 3سلامتي را براي همه آرزو ميكنند. مادر محمدرضا يك آرزوي ديگر هم دارد او آرزو ميكند كه پسرش كار مناسبي پيدا كند و زودتر سرو سامان بگيرد. فاطمه خانم ميگويد: هر كسي در زندگياش مشكل دارد، كس بيمشكل در دنيا وجود ندارد، من هم هيچ وقت از شرايط زندگيام گله نكردم حتي زماني كه بهطور كامل نابينا شدم گريه و زاري نكردم و فقط خدا را بابت سلامتي شكر كردم، در طول دوران زندگيام هرچه از خدا خواستهام به من داده است و از اين بابت خدا را شاكرم، الان هم تنها آرزويم اين است كه پسرم كار مناسبي پيدا كند و آيندهاش تأمين شود.پيش خيليها رفتهام و درخواست كار براي پسرم كردهام، همه قول ميدهند اما اين قولها عملي نميشود.
- پيشنهاد تيم ملي گلبال تركيه به محمدرضا
محمدرضا از درخواست تركيه براي پيوستناش به تيم ملي اين كشور هم ميگويد: تيم ملي تركيه به من پيشنهاد داد كه به تيم ملي آنها ملحق شوم و براي آنها بازي كنم، آنها تمامي شرايط را برايم فراهم ميكردند مثلا قرار بود برايم خانه و امكانات رفاهي فراهم كنند و حتي حقوق مناسبي هم پرداخت كنند اما من بهخاطر مادرم قبول نكردم و البته از اين بابت هم ناراحت نيستم، با اين حال از مسئولان ميخواهم كه از ورزشكاراني كه براي اين كشور افتخار آفريني ميكنند حمايت بيشتري كنند.
وي به جوايزي كه اهدا نشد هم اشاره ميكند و ميگويد: زماني قرار بود به هر ورزشكاري كه عنوان قهرماني را كسب كرده حدود ۶۰ سكه اهدا شود اما در مراسمي كه حدود ۱۸۰۰ قهرمان حضور داشتند به جاي ۶۰ سكه تنها ۳ يا ۴ سكه اهدا شد و تمام رؤياهايي كه ورزشكاران براي خود ساخته بودند نقش بر آب شد. بهنظر من مسئولان يا نبايد قول بدهند و يا اگر قولي ميدهند بدانند كه ديگران براساس قول آنها برنامهريزي ميكنند و با عمل نكردن به تعهدشان دل قهرمان كشور را ميشكنند.
- شما چه ميكنيد؟
خانواده يحيي زاده به دليل بيماري ژنتيك، پس از مدتي نابينا ميشوند اما هميشه دست به زانوي خودشان زدهاند تا در زندگي محتاج كسي نباشند. تنها آرزوي فاطمه خانم، پيدا كردن يك شغل مناسب براي فرزندش است.شما براي كمك به اين خانواده چه ميكنيد؟ به 30003344 پيامك بزنيد يا با شماره 23023676 تماس بگيريد.
نظر شما